مدت هاس که می خواستم بنویسم و نشده و نشده
تا الان !
به اندازه ی یه حاضری کوچیک امشب چندتا کوتاه نوشته در خدمتتونم!
تقدیم نگاهتون :
هر وقت می خواست برای جوانان یادگاری بنویسد
می نوشت:
من کان لله کان الله له
هر که با خدا باشد خدا با اوست
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
شهید محمد ابراهیم همت
.
هر چقدر هستی
بزرگ یا کوچک
کمک حال امامت باش
ولو با کم کردن یک تیر سه شعبه از دشمن به قیمت جانت!
شش ماهه ی امام حسین حجت تمام کرد بر ما
مهم این نیست که من در نورم یا در تاریکی
مهم این است که نور در راه من افتاده یا در چشم من!
نوری که در چشم افتاده کور می کند
ولی نوری که در راه افتاده عامل حرکت است.!
امید تنها چیزی است که از ترس قوی تر است:)
بعضیام هستن که فقط ظاهرو شهدایی میکنن
باطنشون همون آدم مضخرفیه که تو همه احادیث اخلاقی روایته که نباشین!
به قول استاد عالی:
آدم عجیبه، وقتی ادم گرگ بشه هیچ گرگی به پاش نمی رسه.وقتی آدم درنده بشه هیچ حیوان وحشی ای به پای آدمی که درنده بشه نمیرسهخیلی از ماها فرعونی درونمان وجود دارد ولی هنوز مصرمان کوچک است ، خیلی این حرف حکیمانه است یعنی اگر یک مصری به اندازه همان فرعون گیر ما بیاید فرعونیتش را داریم ولی فعلا الان مصرمان کوچک است.بعبارتی همان ضرب المثل خودمان که آب گیر نیاورده است و الا شناگر قابلی است. مصر بعضی ها در حد خانه خودشون است ، آنجا فرعونیت دارند خانه را جهنم می کنند
درست وقتی می گویی دلتنگی هایم را فراموش کردم
مداحی پخش میشود
بوی سیب می پیچد
و گوشی ات از پیامک "رو به روی حرم یادت هستم" لبریز
و همه ی فراموشی های دلخوش کننده ات که چیزی نیست و من هم یک اربعین مهمانش میشوم به باد !
که در فاصله ی میان هجران تا وصال
در آدم چیزی می شکندکه جز با وصال ترمیم نخواهد شد!
#جاماندگانیم!
#اربعین
سکانس اول :
صبح که وارد کلاس شد دستش بود
حجم و قد و قواره اش خیلی آشنا میزد!
همینطور که زیر چشمی نگاهش می کردم گوشه ی جلدش بهم رخ نشون داد
خودش بود
_سلام بر ابراهیم
یه لحظه تمام تصوراتم به پر و پای هم پیچیدن
آخه به قیافه اش .به قیافه اش که چی؟
مگه دوست و رفقای خود ابراهیم هم همون لات و لوتای سرکوچشون نبودن؟!
تمام ذهنیت بی خود و بی جهت مخ مبارک رو دیلیت کردم و یه لبخند از سر شوق که حتی متوجهش هم نشد بهش زدم
سکانس دوم:
تو سالن هر کدوم یه گوشه نشسته بودیم و الکی وقت تلف می کردیم
کتاب رو از تو کیفش در آورد
یه لحظه همه ی نگاه ها به سمتش برگشت
_وااااااااای پشمام ( با صدای بلند و لبخند طعنه آمیز!)
+ عه یاسی ! این حرفا چیه من همه ی این کتابو حفظم
من عاشق شهیدام!
_.
و
همینطور نگاهشون میکرد
طعنه هاشون که تموم شد
نوبت من رسید!
باید جبران مافات می کردم
بلند گفتم : اصن چرا باید پشماتون بریزه؟!!!!!
هه اگر شخصیت این کتاب یه سرمایه دار تراز اول اروپایی یا آمریکایی بود
شک نکنید که کتاب زندگیش جایزه نوبل میگرفت و پرفروش ترین کتاب سال میشد
دیگه هیچکس چیزی نگفت و همه حرف رو عوض کردن
با نگاه خندونش ازم تشکر میکرد
به این میگن یه حال خوب!
پ.ن : کتاب سلام بر ابراهیم فراموشتون نشه!
درباره این سایت